بدون عنوان
سلام عزيز دلم ،چهار شنبه ساعت ١ شب تو و مامانو بابا يك دفعه بي خبر اومدين ،البته من خواب بودم ،صبح بابام بيدارم كرد گفت پاشو بيا ببين سيروان اومده با شوق و ذوق ديدمشو بعد رفتم مدرسه . وقتي از مدوسه اومدم ديدم دختر عمو هام و خاله اينا همه به عشق تو اومدن اونجا خلاصه هيج چي ديگه الان خوابي و ما داريم فيلم ميبينيم البته من فعلا دارم مينويسم فعلا باباي راستي ٢١ روزگيت مبارك
نویسنده :
nafas
22:13